جدول جو
جدول جو

معنی فسانه گشتن - جستجوی لغت در جدول جو

فسانه گشتن(دَ مَ دَ)
کهنه شدن. فسانه شدن. دیرینه گشتن:
فسانه گشت و کهن شد حدیث اسکندر
سخن نو آر که نو راحلاوتی است دگر.
فرخی.
پدرت و برادرت و فرزند و مادر
شدستند ناچیز و گشته فسانه.
ناصرخسرو.
، مشهور شدن:
فسانه ی خوب شو آخر چو میدانی که پیش از تو
فسانه ی نیک و بد گشتند ساسانی وسامانی.
سنائی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از روانه گشتن
تصویر روانه گشتن
روان شدن، رفتن، راهی شدن، به راه افتادن، روانه شدن
فرهنگ فارسی عمید
(مُ عَ لَ)
مشهور گشتن. شهره شدن. افسانه شدن:
چنان ز عشق تو افسانۀ جهان گشتم
که شد حکایت من نقل محفل همه کس.
شفائی اصفهانی (از ارمغان آصفی)
لغت نامه دهخدا
(مَ عَ)
حکایت و حرفهای بی فائده گفتن. (فرهنگ شعوری). سمر. (دهار). مسامره. (منتهی الارب). قصه خواندن. حکایت و سرگذشت گفتن:
کجاآن عیش و آن شبها نشستن
همه شب تا سحر افسانه گفتن.
نظامی.
با آن لب جان بخش اسیری که تو دانی
افسانۀ افسون مسیحا نتوان گفت.
اسیری لاهیجی (از ارمغان آصفی)
لغت نامه دهخدا
(کَ دَ)
کمال شهرت یافتن. (ارمغان آصفی). افسانه شدن. به کمال شهرت رسیدن. رجوع به ترانه شدن شود:
در کسوت اغیار چو بنمود رخ، آن یار
این قصه در آفاق جهان گشت ترانه.
اسیری لاهیجی (از بهار عجم) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(دُ جُمْ دَ)
افسردن. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به فسردن و فسرده شدن شود
لغت نامه دهخدا
(دِ / دَ گُ تَ)
فتنه شدن. مفتون شدن. فریفته شدن:
از گروهی که با رسول و کتاب
فتنه گشتند بر یکی فرناس.
ناصرخسرو.
رجوع به فتنه شود
لغت نامه دهخدا
(دَ گِ رِ تَ)
معروف شدن. شهرت یافتن به صفتی:
که نراژدها شد بچنگش زبون
شده ست او فسانه به روم اندرون.
فردوسی.
الحق چه فسانه شد غم من
از شر فسانه گوی شروان.
خاقانی.
شدم فسانه بسرگشتگی وابروی دوست
کشید در خم چوگان خویش چون گویم.
حافظ.
، کهنه شدن. دیرینه گشتن:
پارش امسال فسانه ست به پیش ما
هم فسانه شود امسالش چون پارش.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
تصویری از فسرده گشتن
تصویر فسرده گشتن
افسردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فتنه گشتن
تصویر فتنه گشتن
فتنه شدن بنگرید به فتنه شدن فتنه شدن فریفته گشتن عاشق شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فتنه گشتن
تصویر فتنه گشتن
((~. گَ تَ))
شیفته شدن، آشوب برپا شدن، فتنه شدن
فرهنگ فارسی معین